به روايت دهخدا

در اين صفحه مي‌توانيد معاني چند واژه مرتبط با فرمهين و فراهان را از لغتنامه دهخدا مشاهده كنيد.
روي هر كلمه كه مي خواهيد معناي آن را ببينيد كليك كنيد و اگر نمي‌خواهيد باز هم كليك كنيد.
 
  • اديب الممالك فراهاني
    • اديب فراهاني.[ اَ بِ فَ ] (اخ) محمدصادق متخلص به اميري ملقب به اديب الممالک فرزند حاجي ميرزا حسين نوه ميرزا معصوم محيط برادرميرزا ابوالقاسم قائم مقام وزير مشهور محمد شاه است. وي در 14محرم 1277 ه . ق. متولد شده علوم ادبي زمان را نزد اساتيد فن فراگرفت در شاعري بر اکثر سخنوران عصر خويش پيشي جست. نخست پروانه تخلص داشت و چون ملقب به اميرالشعراء گرديد تخلص خود رااميري نهاد. شرح حال او در کتابهاي پرفسور برون و در مقدمه ديوانش که بسعي و اهتمام وحيد دستگردي در 1312 انتشار يافت مشروحاً ضبط شده است. اين استاد در فنون سخنوري مقتدر و دررواني طبع‚ قوت حافظه‚ تسلط بر تواريخ عرب و عجم و احاطه بر لغات و مضامين فارسي و عربي مسلم زمان خود بوده است. ديوان بيست ودوهزاربيتي او مجموعه ايست تاريخي راجع به اوضاع دوره مشروطيت و احوال ادارات آن زمان و مطالب گوناگون در باب اشخاص و حوادث آن عهد که قرائت آن از هر جهت خاصه از نظر شرح حال او که بقلم استادانه خود او نگارش يافته است درخور توجه و شايسته نگاهداري است منتخبي نيز از ديوان او بسعي آقاي محمدخان بهادر فراهم آمده و بضميمه مجله ارمغان انتشار يافته است.
      اديب الممالک در 1316 ه . ق. روزنامه ادب را در تبريز و در 1320 در مشهد انتشار داد و ضميمه فارسي جريده ارشاد بادکوبه نيز بخامه او نشر ميشد بعلاوه سردبيري روزنامه مجلس را در طهران بر عهدهگرفته و خدماتي از اين راه بملک و ملت کرده است خدمات اداري او دروزارت عدليه بود و در 1335 که ماموريت عدليه يزد بدو محول شده بود مبتلا بسکته ناقص گشته و سال بعد رخ در نقاب خاک کشيد. مدفنش در حضرت عبدالعظيم است.
      اين قصيده را در روز ششم صفر 1308ه . ق. که جشن ميلاد شهرياري بود در عمارت باغ شمال قبل از انعقاد سلام گوشزد وليعهد کرد و بس پسند افتاد:
      خجسته بادا بر آفتاب کشور جود
      صباح فرخ ميلاد بهترين مولود
      در اين همايون جشن و در اين مبارک عيد
      نشاط بايد بر رغم دشمنان حسود
      خجسته اکنون کز دهر يافتم مقصد
      بويژه اينک کز چرخ يافتم مقصود
      چکاوه خواند تکبير و فاخته تسبيح
      صنوبران بقيامند و نوگلان بقعود
      سهي قدان بتشهد پريوشان بسلام
      قنينه ها برکوعند و جامها بسجود
      چمن نمونه جنات تحتها الانهار
      در او فروخت گل سرخ نار ذات وقود
      سرود زردشت اندر سرود بلبل مست
      چنانکه موذن نعت پيمبر محمود
      سمن بدست درآورده ياره سيمين
      ز ژاله کرده مرصع بلؤلؤ منضود
      همي تو گوئي در پاي و دست لعبتکان
      ز زر و گوهر و لؤلؤ خلاخل است و عقود
      ز ناي زرين گوئي وز آتشين مجمر
      هزار سازد عود و شکوفه سوزد عود
      شقيق نعمان از داغ لاله چون ستيان(1)
      رود در آتش سوزان همي بکيش هنود
      بساط بستان چون خيمه بلندرواق
      زمردينش سقف و ز خيزرانش عمود
      سحاب گريان اندر فراز طارم خاک
      هواي مهر و مه اندر مقام نقض عهود؟
      يکي چو ناقه صالح براي بچه بدرد
      يکي چو زاده سالف ميان قوم ثمود
      بسان داود آن آبگير سازد درع
      ولي نوازد مزمار مرغ چون داود
      دو زلف سنبل آويخته بسان زره
      و يا چو گيسوي مشکين بگرد دامن خود
      بجز کنار چمن هر کجا روي باشد
      مقام تو چو مقام مسيح بين يهود
      ز ابر ايلول اندر بريخت در و گهر
      ز تاک مفتول آويخت زمردين عنقود
      بمولد شه گوئي ملک مظفر ريخت
      بجيب اهل هنر کيسه هاي پر ز نقود
      بسال شصت ودوم از تولد شه راد
      وليعهد بهنجار و عادت معهود
      يکي بساط ملوکانه بر فراخور قدر
      بفال نيک بياراست در جهان وجود
      تلذ الاعين فيها و تشتهي الانفس
      فرشتگان همه برپا هريمنان مطرود
      پي چراغان افروخت آتشي که فکند
      شراره در دل تاريک مردم اخدود
      زمين بلرزيد از توپهاي آتشبار
      چو از وزيدن صرصر حصون امت هود
      چنينه روزي فرخنده ذات اقدس شاه
      ز عالم غيب آمد عيان بملک شهود
      بزرگ ناصردين شه که ظل دولت وي
      هميشه باد ابر فرق مهر و مه ممدود
      شهي که پوشد بر بندگان ز امن قباي
      شهي که گيرد از دشمنان ز خشم جلود
      شده ز رايت وي کشور هنر مفتوح
      شده ز صارم وي رخنه ستم مسدود
      بروز بزمش تاج و بوقت رزم فرس
      سنانش در صف هيجا بنانش در گه جود
      يکي چو سعد همام و يکي چو سعد بهام
      يکي چو سعدالذابح يکي چو سعد سعود(2)
      نموده کشور اسلام را چو دار سلام
      ز بسط او شده دارالخلافه دار خلود
      خجسته بادا عيدي چنين مبارک و نغز
      بروزگار وليعهد خسرو مسعود
      ملک مظفر دين آسمان عدل و ظفر
      سپهر حکمت و دانش جهان همت و جود
      ز نار خشمش کهسار جسته حالت ذوب
      ز آب تيغش دريا گرفته رنگ جمود
      رخ بديعش در دهر قبله طاعت
      در سرايش بر خلق کعبه مقصود
      بداد و بخشش شد جانشين نوشروان
      بفضل و دانش شد يادگار بن مسعود
      بکار ملک کند راست قامتي که بود
      هميشه خم بمناجات و طاعت معبود
      ايا بتابش ذات تو در فلک مشهور
      ايا ببخشش دست تو در زمين مشهود
      بفرخ فرخيت مرغ آفتاب بيوض
      براي همچو مهت حامله شب است ولود
      بپاي توسن رهوار تو سمند خيال
      همي بماند چون تشنه در ميان نفود(3)
      ز هيبتت جگر سنگ خاره نرم شود
      چنانکه آهن شد نرم در کف داود
      تو ميتواني غلطاند مهر را ز فلک
      چنانکه فرهاد از کوه بيستون جلمود
      چو در کف تو کند کار خامه تير دبير
      همي بتازد بر مشتري ز قوس صعود
      چنانکه داني بنواخت خلق گيتي را
      نه فاريابي تاند چنين نوازد عود
      شها کمينه غلام تو اندرين سامان
      از آن زمان که بنيروي بخت کرده ورود
      ز فر مدح تو و همت امير اجل
      رسيده جان نزارم بمنتهاي قصود
      خدايگان فرشته فر و هريمنکش
      که با لئيم خصيم است و با کريم ودود
      بفضل منت دارد که فاضلان جهان
      شوند زي در وي از ديار دور وفود
      چگونه منت الحق عظيم و بي پايان
      چگونه منت حقا بزرگ و نامحدود
      يکي منم که برآورده چون گهر از سنگ
      هم از مقام خمولم هم از سراي خمود
      گذشت آنکه شنيدي که مردمان قديم
      فروختندي يوسف بدرهم معدود
      سخن که يوسف مصر من است بازخرد
      جهان و هرچه در او را برغم انف حسود
      هميشه تا بفرازند گردن و نازند
      بتان خلخ و کشمير از خدود و قدود
      چنان عقود و خلاخل بدست و پاي بتان
      بدست و گردن خصمت سلاسل است و قيود
      بر آن قوافي بستم من اين قصيده که گفت
      ابوالفوارس مدح مغيث دين محمود(4)
      هزار و پانصد دينار دادش از زر سرخ
      ابا دويست شتر بارشان متاع و نقود.

      در انتقاد از اوضاع عدليه در سال 1329 ه . ق. گويد:
      روزي ز جور خصم ستمگر ظلامه اي
      بردم بنزد قاضي صلحيه بلد
      ديدم سراي تيره و تنگي بسان گور
      تختي شکسته در بن آن هشته چون لحد
      ميزي پليد و صندلئي کهنه پاي آن
      بر صندلي نشسته سياهي درازقد
      سوراخ رخ ز آبله و چانه از جذام
      خسته سرش ز نزله و چشمانش از رمد
      از سبلتش بريخته چون گرگ پير پشم
      وز گردنش برآمده چون سنگپا غدد
      تقويم پيش روي و نظر بر خط بروج
      همچون منجمي که کند اختران رصد
      بر روي ميز دفترکي خط کشيده بود
      چون لاشهاي برآمده ستخوانش از جسد
      پهلوي آن دواتي و در جنب آن دوات
      پاکت سه چار دانه و استامپ يکعدد
      سوي دگر ز خانه حصيري و چند طفل
      زالي خميده قد ز نفاثات في العقد
      طفلي بگاهواره کنيفي بزير آن
      بندي ز گاهواره فروبسته بر وتد
      ديگي و کمچه اي و سبوئي و متردي(5)
      آلوده در ازل شده ناشسته تا ابد
      قاضي بصندلي چو بپشم شتر قراد
      در خدمتش پليسکي استاده چون قرد
      کردم سلام و گفت عليکم ز روي کبر
      زيرا که بود ممتلي از نخوت و حسد
      دادم عريضه را و سپردم بهاي تمر
      گفتا بيا بمحکمه اندر صباح غد
      هر دم که شد رحل نمودم بحضرتش
      گفتم که يا الهي هيي لنا رشد
      يک روز گفت کز پي خصمت ز محکمه
      احضارنامه رفته و هستيم درصدد
      سبز و سفيد و سرخ فرستاده ايم باز
      ديگر نمانده مهرب و ملجا و ملتحد(6)
      فردا اگر نيايد حکم غيابيت
      خواهيم داد و نيست دگر جاي منع و صد
      روز دگر بمحکمه رفتم بقصد آن
      کز خصم داد خواهم و از فضل حق مدد
      قاضي بکبر گفت که خصم تو حاضرست
      دعوي بيار و حجت و برهان و مستند
      گفتم ببين قباله اين ملک را که من
      هم مالکم به حجت و هم صاحبم به يد
      گفتا که چيست مدرک و اصل اين قباله را
      بنماي بي لجاجت و تکرار و نقض و شد
      گفتم که اين علاقه بسادات هاشمي
      نسلا بنسل ارث مضر باشد و معد
      اين است مهر بوذر و سلمان و صعصعه
      هم اصبغ نباته‚ سليمان بن صرد
      گفتا بهل حديث خرافات و حجتي
      آور که مدعي نتواند بحيله رد
      اينان که نام بردي از ايشان نبوده اند
      هرگز بنزد ما نه مصدق نه معتمد
      قانوني است محکمه‚ برهاني است قول
      گفتار منطقي کن و بيرون مرو ز حد
      گفتم بحکم شاه ولايت علي نگر
      کو شد خليفه بر نبي و مر مراست جد
      گفتا علي بحکم غيابي علي الاصول
      محکوم شد بکشتن عمروبن عبدود
      گفتم ز قول احمد مرسل بخوان حديث
      کز راويان رسيده به اهلش يدا بيد
      گفتا چه اعتماد بر آنکس که بسته حبل
      بر گردن ضعيفه بيچاره از مسد
      گفتم بنص قرآن بنگر که جبرئيل
      آورد بهر احمدش از درگه احد
      گفتا به پرسنل نبود نام جبرئيل
      قرآن نخورده تمر و نخواهد شدن سند
      اين حرفهاي کهنه پرستان فکن بدور
      نو شد اساس‚ صحبت نو بايد اي ولد
      چون نه گوا نه حجت مسموع باشدت
      ما نحن فيه را بعدو ساز مسترد
      چون اين سخن سرود يقين شد مرا که او
      لامذهبي پليد و بليديست نابلد
      گرگي است رفته در گله اندر لباس ميش
      بر ظالمان چو گربه‚ بمظلوم چون اسد
      نه معتني بقاعده دين و رسم داد
      نه معتقد بداور بخشنده صمد
      از اخذ و بند و رشوه و کلاشي و طمع
      بر سينه کسي ننهادهست دست رد
      نه سوي حق گشوده ز راه اميد چشم
      نه در نماز سوده بخاک از نياز خد
      چشمش بسان ابر دمادم به رعد و برق
      آزش بسان بحر پياپي به جزر و مد
      قولش بدستگاه پليس است متبع
      حکمش به پيشگاه رئيس است مطرد
      ديدم بهيچ چاره و تدبير و مکر و فن
      نتوان طريق حيله او را نمود سد
      کردم رها به خصم زر و مال و خان و مان
      پژمرده همچو گل شدم افسرده چون جمد
      از صلحيه گرفته شدم راست تا تميز
      ديدم تمام متفق القول و متحد
      حکمي که شد ز صلحيه صادر بر تميز
      قوليست لايخالف و امريست لايرد
      المومنون اخوة بر اين قوم صادق است
      کايمانشان بقلب چو بر آب جو زبد
      بادا ز کردگار بر اين قاضيان دون
      دشنام بينهايت و نفرين لايعد
      طاق و رواق عدليه را برکند ستون
      آنکو فراشت سقف سما را بلاعمد.
      (لراقمها في ليلةالاحد 22 شهر ذي الحجة الحرام 1320 ه . ق. و تحول الشمس في هذه الليلة الي برج الحمل بعد ان مضت من غروب الشمس بافق خراسان 4 ساعت و 53 دقيقه).
      مهر در بيت الشرف شد ما بزندان اندريم
      ماه طالع گشت و ما با نحس کيوان اندريم
      غرقه درياي اشکيم از غمش سر تا قدم
      ليک از هجران او در نار سوزان اندريم
      اي تنآسان مانده در ساحل به استخلاص ما
      همتي بگمار کاندر موج طوفان اندريم
      پرتوي اي مهر رحمت لطفي اي باد بهار
      زآنکه ما در دست سرماي زمستان اندريم
      اي ز وصل دوستان آسوده در دارالسرور
      ياد کن از ما که در اين بيت الاحزان اندريم
      روزگاري شد که با جمعي پريشان روزگار
      بسته در زنجير آن زلف پريشان اندريم
      چون سکندر تشنه آب حياتيم از لبش
      زين سبب ديريست در ظلمات هجران اندريم
      گرچه مي ناليم چون بلبل ز هجرانش مدام
      ليک از ياد رخش در باغ و بستان اندريم
      نامسلمانست چشمش اي مسلمانان فغان
      کاين زمان در دست ترکي نامسلمان اندريم
      ديو در خلوتگه ما ره ندارد کاشکار
      با پريرويان غيبي در شبستان اندريم
      سرکشي کرديم از فرمان عقل اما بطوع
      شهريار عشق را گردن بفرمان اندريم
      از اميري خواستم اسرار پير عشق را
      گفت ما با کودکان در يک دبستان اندريم.
      اين قطعه به دبيرالملک نوشت که بذکاءالملک وزير عدليه برساند بتاريخ31صفر 0331ه . ق.
      خدايگانا ميرا ز حال خود قدري
      بحضرت تو سرايم که جاي کتمان نيست
      همه پزشکان از من کناره ميجويند
      مگر که درد مرا اي حکيم درمان نيست
      همه دليران پيش قضا سپر فکنند
      بغير من که چو من پهلوان ميدان نيست
      دلم چنان پريان خسته اند از غم خويش
      که در جهانم هيچ اعتنا بديوان نيست
      براي نان نروم زير بار منت خلق
      که آب و نانم جز با خداي منان نيست
      ولي ز خجلت ياران خويش در ستهم
      که خانه بهر من امروز کم ز زندان نيست
      روا نباشد اي خواجه سنگ خائيدن
      بويژه بهر کسي کش بکام دندان نيست
      قسم بجان تو کز جان دلم بتنگ آمد
      اگرچه اين تن فرسوده زنده با جان نيست
      من آن بهشت کمالم که سرو باغم را
      طمع بباد بهاران و ابر نيسان نيست
      هوي و شهوت و آز است زير فرمانم
      چرا که عقلم فرمانپذير شيطان نيست
      چهار طبع مخالف موافقند مرا
      کدام گله که در زير حکم چوپان نيست
      وزير عدليه از من بغفلت است آري
      سرشت انسان هرگز تهي ز نسيان نيست
      اگر بزلف بتانش نظر بدي ديدي
      چو روز من سر زلف بتي پريشان نيست
      تو داني آنکه بغير از تعاون و شفقت
      يکي عبادت در معبد سليمان نيست
      جهانيان همه آلات کار يکدگرند
      جز اين در آيه تورية و صحف و فرقان نيست
      اگر مسلمان بيند ز نوع خويش يکي
      زبون و دست نگيرد ورا مسلمان نيست
      کرامت و شفقت گر نباشد انسان را
      اگرچه زيبا دارد شمايل‚ انسان نيست
      ز من بگوي مر او را که همتي فرماي
      کنون‚ که کار جهان جاودانه يکسان نيست
      من از قضاي فلک جاودان اديبستم
      ولي بجان تو سلطان هميشه سلطان نيست
      همي نه تنها سلطان هميشه نيست بتخت
      که آسياي فلک هم هماره گردان نيست
      بفضل و احسان ديوان شدند خادم جم
      که هيچ بند گرانتر ز فضل و احسان نيست
      اگر تو وارث آن خاتم سليماني
      چه شد که ديو دل منت زير فرمان نيست
      بزن لگامش و رامش کن اي حکيم بزرگ
      که کشتني است‚ ترا گر سزاي قربان نيست
      مرا بمنت کيوان و تير درمفکن
      که کلک و طبعم کمتر ز تير و کيوان نيست
      بروت کيوان از باد من فسرده چنانک
      که هيچ گونه ورا موي در زنخدان نيست
      دلم بدام خود افکن چو گوي در چوگان
      که امتحاني بهتر ز گوي و چوگان نيست
      مهل طرازم عنوان بدان کس از غم خود
      که در دفاتر خلقش طراز و عنوان نيست
      بدست خويش مرا وارهان ز غم مگذار
      بديگري که بهرکس ارادت آسان نيست
      ترا طريق تعاون نبايدم آموخت
      که هيچ نکته پوشيده بر تو پنهان نيست.
      رجوع به ديوان اديب الممالک چ تهران و ادبيات معاصر تاليف رشيد ياسمي شود.
      _________________________________________________________________________
      1.جمع ستي، زن هندو كه به مرگ شوي خود را سوزد.
      2.سعد همام، سعد بهام، سعد ذابح، سعد سعود: نام ستاره ها و منازل فلكي(حاشيه وحيد).
      3.دشت بي آب.(حاشيه وحيد).
      4.ابوالفارس سعدبن محمدبن سعدبن الصيفي التميمي ملقب به شهاب الدين معروف به حيص و بيص شاعر و ابوالقاسم محمودبن محمدبن ملکشاه بن الب ارسلان سلجوقي در روز جمعه 23محرم سنه 512 ه . ق. در بغداد بزمان مستظهربالله عباسي خطبه سلطنت بنام وي خواندند. وفات وي در پنجشنبه 15 شوال سنه 525 ه . ق. بود و
      قصيدهاي که بدان اشارت شده اين است:
      الق الحدائج ترعي الضمر القود طال السري و تشکت وخدک البيد
      يا ساري الليل لاجدب و لافرق فالتبت اغيد و السلطان محمود
      قيل تالفت الالضداد خيفته فالمورد الضنک فيه الشاة والسيد.
      (حاشيه وحيد).
      5.مترد: كاسه‌اي كه در آن خورند. (حاشيه وحيد).
      6.پناهگاه.
  • امير كبير
    • اميرکبير. [ اَ کَ ] (اخ) ميرزا تقي خان‚ پسر محمدباقر فراهاني‚ ملقب به اتابک اعظم و امير نظام و اميرکبير. بزرگترين رجل سياسي دو قرن اخير ايران و از بزرگترين وزراي ايران در دوره اسلامي است. وي درحدود سال 1223 ه .ق . متولد شد. از دوره کودکي و جواني اميرکبيراطلاعات درستي در دست نيست‚ همين قدر معلوم است که در دستگاه ميرزا ابوالقاسم قائم مقام بزرگ شده و همانجا خواندن و نوشتن را فراگرفته است. وي بر اثر استعداد فطري که داشت در سنين جواني علوم و فنون لازم را فراگرفت تا آنکه در عنفوان شباب مردي قوي اراده وخردمند و باتجربه و کاردان بار آمد و در دستگاه محمدخان زنگنه که درآن موقع مقام اميرنظامي عباس ميرزاي وليعهد را در آذربايجان داشت وارد گرديد و مشغول خدمت دولت شد و در سلک مستوفيان وي درآمد. در دستگاه اميرنظام (محمدخان زنگنه) خدمات برجسته وقابل تقديري انجام داد و بر اثر حسن تدبير و نشاط طبيعي و حافظه قوي و اراده خستگي ناپذيري که در انجام دادن کارها و وظايف‚ از خود نشان ميداد اميرنظام را بر آن داشت که روز بروز بر حسن نظر و توجه مخصوص درباره او بيفزايد و بقدري محرم و نزديک شود که در کليه امور کشور از جزئي و کلي با او مشورت نمايد و او را در کارها دخالت دهد. ميرزا تقي خان بر اثر حسن سلوک و آشنائي کامل که به آداب معاشرت با ماموران خارجي داشت توجه عباس ميرزاي وليعهد را جلب کرد و هنگامي که خسروميرزا فرزند فتحعليشاه (يا نوه فتحعليشاه) رادر شوال 1244 براي پوزش خواهي از قتل گريبايدوف بپايتخت روسيه نزد امپراتور نيکلاي اول مامور کردند ميرزا تقي خان نيزبهمراهي وي اعزام شد. ميرزاتقي خان پس از بازگشت از ماموريت براثر لياقتي که از خود نشان داده بود بمقام وزارت نظام آذربايجان رسيد و ملقب بوزير نظام گرديد. در سال 1245 هنگامي که نيکلاي اول امپراتور روسيه بقصد سرکشي‚ شهرهاي گرجستان و قفقاز را ديدن مي کرد بوسيله نامه اي از محمدشاه قاجار دعوت نمود که به ايروان برودو يکديگر را ملاقات کنند ولي محمدشاه چون قصد لشکرکشي به افغانستان و تسخير هرات داشت بجاي خود وليعهد ناصرالدين ميرزا را که در آن موقع بيش از هفت سال نداشت و در آذربايجان بسر مي برد بهمراهي چند تن از مردان کارديده روانه ايروان کرد. ميرزا تقي خان درين سفر بهمراهي محمدخان زنگنه (اميرنظام) و چند تن ديگر به ايروان رفت و مورد توجه امپراتور روسيه قرار گرفت. همچنين در اختلافات دو دولت ايران و عثماني ميرزا تقي خان بنمايندگي از طرف دولت ايران با دويست تن از افسران کارديده و رجال آزموده به ارزروم رفت و مدت چهار سال در اين شهر با نماينده دولت عثماني در حضور نمايندگان دو دولت روس و انگليس در مذاکره بود تا اينکه توانست در روز شانزدهم جمادي الثاني سال 1262 موضوع اختلافات دو دولت را در طي عهدنامه اي شامل نه فقره فيصله دهد و حقوق دولت ايران را در محمره و اراضي جانب شرقي ولايت زهاب پايدارسازد.
      ميرزا تقي خان پس از مراجعت به ايران دوباره به پيشکاري وليعهد منصوب گرديد و پس از آنکه محمدشاه در ششم شوال 1264 درتهران وفات يافت بسلطنت رسيدن وليعهد (ناصرالدين ميرزا که درتبريز بود) با وجود مدعيان تاج و تخت و خردسالي وليعهد و دور بودن از پايتخت خالي از اشکال نبود‚ ليکن ميرزا تقي خان با تدبير و تمهيد مقدماتي نخست در چهاردهم شوال ناصرالدين ميرزا را با تشريفات خاصي در حضور قنسولهاي خارجي مقيم تبريز بتخت نشانيد و سپس درصدد تهيه مقدمات سفر شاه بتهران برآمد و شخصا به احضار ومرتب ساختن قشون پرداخت بطوريکه در ظرف مدت چند روز دوازده ارابه توپ و هشت هنگ سرباز و مقداري تجهيزات آماده ساخت و شاه را از تبريز بسوي تهران حرکت داد. ناصرالدين شاه در باسمنج تبريزمنشور لقب و مقام امارت نظامي را که سابقا با محمدخان زنگنه بود بميرزا تقي خان وزير نظام تفويض کرد و او را بلقب اميرنظام ملقب ساخت و در چمن توپچي بلقب اميرکبير اتابک اعظم سرافرازش کرد. ناصرالدين شاه در هيجده ذيقعده سال 1264 بتهران رسيد و در شب22 ذيقعده مقام صدارت عظمي را با اختيارات تمام و با يک توپ جامه فاخر و مطرز بمرواريد به ميرزا تقي خان داد.
      ميرزا تقي خان وقتي بصدارت ايران رسيد که امور کشوري بکلي خراب و سازمان داخلي کشور بکلي ازهم گسيخته و خزانه دولت بر اثربي کفايتي حاجي ميرزا آقاسي و عدم توازن هزينه و درآمد بکلي تهي گرديده بود زيرا بواسطه اغتشاشات و وجود ملوک الطوايفي بيشترماليات نقاط مختلف کشور بسهولت وصول نمي شد و مقداري هم که عايد دولت مي گرديد بجيب حکام شهرستانها مي رفت و مبلغ بسيار کمي از آنها بمرکز ميرسيد و آن مقدار را هم حاجي ميرزا آقاسي صرف حفر قنوات و ساختن توپهاي بي مصرف و حقوق گزاف درباريان و شاعران و مصارف بيهوده و حقوق زياده ازحد شاهزادگان مي کرد‚ فرمانداران در شهرستانها در نتيجه ضعف حکومت مرکزي هر يک خود را شاهي مي دانستند و برخي از ايلات و عشاير خودسري اختيار کرده بودند و از اطاعت حکومت مرکزي سرپيچي ميکردند. عبور و مرورکاروانها و مسافران در راهها بر اثر ناامني بحدي رسيده بود که هيچکس نمي توانست با خيال آسوده از شهري بشهري برود و حتي عبور و مرور در کوچه هاي تنگ و تاريک پايتخت هم در شب و گاهي در روز خالي از مخاطره نبود. وضع قضائي مملکت بسيار نامرتب و نابسامان بود. ارتشاء در کليه امور بحد اعلي رواج داشت. بعلاوه فتنه محمدحسن خان سالار پسر الله يارخان آصف الدوله صدراعظم سابق فتحعليشاه در خراسان که در اواخر ايام سلطنت محمدشاه شروع شده بود بر نابساماني و هرج و مرج اوضاع کشور افزوده و پريشاني خاطر اولياي دولت را فراهم آورده بود.
      اميرکبير که وضع خراب و درهم و برهم و تشکيلات ويران وازهم پاشيده داخل کشور را بخوبي مي دانست در درجه اول شروع به تصفيه دستگاههاي دولتي و عزل و نصب ماموران کشوري و لشکري نمود و براي تصدي هر شغلي شايسته ترين و صديق ترين افراد راانتخاب کرد و رشته هر کار را به اهلش سپرد. بعد از تقسيم کارها باصلاح ماليه کشور پرداخت و وقتي که دفتر خرج و دخل مملکتي را بررسي کرد جمع مخارج را دو کرور (يک مليون) تومان بيشتر از درآمد کل کشور يافت. براي توازن دخل و خرج باصلاحات زير دست زد: 1 -طرز وصول درآمد را تغيير داد و وصول درآمد را از روي مميزي بطور عادلانه مقرر داشت‚ برخي از مالياتهاي بي موضوع را ملغي ساخت و در بعضي موارد ماليات جديدي وضع کرد. 2 - از هزينه هاي بي موضوع و حقوق گزاف درباريان و شعرا و شاهزادگان و حتي شاه تا حدي که ممکن بود کاست. اين امر يعني کم کردن حقوق درباريان و شاهزادگان و ديگر اشخاص موجب خشم و غضب دروني آنان گرديد ودلها را از کينه اميرکبير پر کرد. 3 - از بخششها و هزينه هاي بي مورد جلوگيري کرد و نگذاشت مشتي متملق اخاذ که دور شاه راگرفته بودند بعناوين مختلف اخاذي و جيب خود را پر کنند. 4 - ازدست اندازي شاه بخزانه و جواهرات سلطنتي ممانعت بعمل آورد. 5 -هزينه و درآمد کل کشور را طوري حساب کرد که در سال مجموع کل درآمد دو کرور تومان بيش از مجموع کل مخارج کشور باشد و اين دو کرور تومان براي احتياط در خزانه دولت ذخيره شود تا اگر موقعي دولت بخواهد لشکرکشي و يا مخارج اساسي نمايد سيم و زر مسکوک در خزانه دولت بحد کافي موجود باشد.
      اميرکبير بزودي در سراسر ايران امنيتي که نظير آن کمتر ديد شده بود برقرار ساخت. مسافران و کاروانها با خيال راحت در تمام کشور گردش مي کردند. دزدي و راهزني بکلي منسوخ شده بود. اميرکبير پس ازاصلاح ماليه باصلاح قشون پرداخت. خود امير اغلب روزها صبح زود بسربازخانه مي رفت و اسلحه و مهمات را بازديد ميکرد. افواج نظامي موظف بودند که همه روزه به مشق و تعليمات نظامي بپردازند. همچنين براي هر هنگ پزشکي معين کرد. اميرکبير بوضع اقتصادي و مساله صادرات و واردات توجه کامل کرد و از واردات حتي المقدور جلوگيري کرد و چون در آن موقع احتياج بمصنوعات خارجي مثل امروز نبود بتاسيس کارخانه هاي دستي براي رفع احتياجات کشور همت گماشت ودر اندک مدتي مال التجاره هاي خارجي را در بازارهاي ايران بي مشتري گذاشت. شالهاي اميري بازار شالهاي کشميري را بکلي ازرونق انداخت. قلمکارها و ابره و قدکها و اطلسها و زريها ومخملهاي اميري اصفهان و يزد و کاشان بکلي بازار پارچه هاي البسه خارجي را کساد کرد. همچنين ظروف کاشي و چيني قم و بلور ايران رواج کامل پيدا کرد. زراعت نيشکر مازندران و خوزستان را توسعه داد و کشاورزان را تشويق کرد و از پرداخت ماليات معاف داشت. باين ترتيب بود که در اندک مدتي مقادير کل شکر سرخ مازندران و شکرخوزستان براي فروش در بازارهاي داخلي فراهم شد و بتجارت شکرخارج نقصان کلي وارد آمد. زراعت زعفران و برخي از ادويه خارجي را در خراسان توسعه داد. از نظر ايجاد رقابت در مقابل صنايع خارجي کارگران و صنعتگران ايراني را بانواع ممکن تشويق کرد و آنان را وادار نمود که با صنايع خارجي رقابت کنند. محمدحسن خان اعتماد السلطنه در کتاب منتظم ناصري در ضمن وقايع سال 1267 و1268 مي نويسد: در تهران و اصفهان کالسکه هايي ساختند که بخوبي کالسکه هاي ممتاز فرنگ بود. امر معدن قراچه داغ نظم گرفت. شال کرماني بطوري ترقي کرد که مشتبه بشال کشمير گرديد. شکر مازندران را بطوري تصفيه نمودند که مثل شکر هندوستان شد. قطران که براي مصارف توپخانه از روسيه وارد ميشد در رحمت آباد گيلان بخوبي وباندازه کفايت ساخته شد. زراعت پنبه در اروميه توسعه داده شد. دربلوک ناپنج مازندران تصفيه آهن را بدرجه کمال رسانيدند.
      در مورد امور قضايي با اينکه امير بعلت نامساعد بودن محيط ومقتضيات زمان نميتوانست تغييرات کلي در اساس قضائي کشور بدهد با وجود اين باصلاح برخي از محاضر شرع پرداخت و کساني را که احکام ناسخ و منسوخ يا احکام برخلاف حقيقت صادر ميکردند برکنار ساخت واشخاص متقي و فقيهان پرهيزگار را متصدي امور قضائي کرد.اميرکبير براي آنکه از روابط درباريان و روحانيان و ديگران بابيگانگان مقيم تهران آگاهي حاصل کند و نيز ماموران وظيفهشناس را از خائنان تشخيص دهد اداره سري مخصوص که هويت و مشخصات کارکنان آن کاملا مخفي بود در تهران داير کرد. اين اداره در کار ماموران دولتي و امنيت کشور و تسلط دولت بر امور تاثير شگرفي بخشيد. اميرکبير بمنطقه زرخيز خوزستان توجه کافي مبذول داشت‚ براي ساختن سدهاي خوزستان اوامر موکدي صادر کرد و ماموران مخصوص را بدان منطقه اعزام داشت.
      از اقدامات مهم اميرکبير تاسيس دارالفنون تهران بود‚ ولي متاسفانه اين مرد بزرگ نتوانست افتتاح مدرسه اي را که خود آن را پايه گذاري کرده بود بچشم ببيند‚ هنگاميکه در پنجم ربيع الاول سال 1268 دارالفنون افتتاح مي شد اميرکبير در کاشان بسر مي برد. ديگر از اقدامات امير تاسيس روزنامه وقايع اتفاقيه است که بعقيده برخي از مورخان نخستين روزنامه ايست که در ايران انتشار يافته‚ اولين شماره اين روزنامه روز جمعه پنجم ربيع الثاني 1268 ه .ق ./ هفتم فوريه 1851 م. انتشار يافت‚ اين روزنامه تا ده سال بهمين نام انتشار مي يافت.
      اميرکبير در امور سياسي و روابط ايران با دول همسايه و خارج نيزاقدامات اساسي شروع کرد‚ بوضع سفارتخانه هاي ايران در خارج سرو صورتي داد‚ افراد متين و لايق و کاردان را براي سفارت انتخاب کرد‚ رفتارش با سفارتخانه هاي دول بزرگ در تهران طوري بود که ازصدراعظم يک دولت مستقل و متکي بخود انتظار ميرفت‚ ورود کشتيهاي جنگي و تجارتي روسيه را به مرداب انزلي (بندر پهلوي) قدغن کرد‚ سفارتخانه هاي خارجي را از پناه دادن به افراد ماجراجو و خطاکار که قبل از آن سابقه داشت بازداشت و در مورد هرات و خليج فارس ومرزهاي غربي ايران اقداماتي شروع کرد و تدابيري اتخاذ نمود که مسلما اگر دستگاه سلطنتي تباه و فاسد نبود و عوض عزل و قتل‚ او راتاييد ميکرد اوضاع مملکت ما امروزه غير از اين و مرزهاي سياسي ما بجز حدود فعلي بود. بايد گفت که محيط اجتماعي ايران در آن عصربواسطه ارتباطي که بين ايران و روسيه و فرانسه و انگليس در دوره پادشاهي فتحعليشاه و محمدشاه حاصل شده بود تا حدي براي اصلاحات مساعد بود و ناصرالدين شاه نيز بتمدن غرب علاقه داشت وکشور تا اندازه اي بر پذيرش يک تحول و رفرم بزرگ سياسي واجتماعي و فرهنگي آماده بود. اما اطرافيان پادشاه و درباريان که بقاي اوضاع را بحال خود از لحاظ منافع شخصي لازم مي دانستند ذهن پادشاه جوان را نسبت باقدامات اميرکبير مشوب ميکردند ليکن اميرکبير درباريان و نزديکان شاه را بهيچ مي شمرد و با اراده ثابت و محکم وبدون ترديد و تزلزل باصلاحات و اقدامات خود ادامه ميداد. اميرکبيرمردي بود که از عمق اجتماع منحط آن روز برخاسته و ببالاترين مقامات مملکتي که دربست در انحصار اشراف و طبقات ممتاز بود رسيده بود. ازدردهاي اجتماع آگاه بود. يکه و تنها با مستبدترين و خودخواه ترين پادشاه قاجاريه و انبوه درباريان متملق و فاسد و ملانمايان مبارزه کرد و سرانجام جان خود را در اين راه از دست داد. ناصرالدين شاه باغواي درباريان و اطرافيان فاسد خود و با تحريک خارجيان‚ اميرکبير را ازصدارت معزول کرد و عنوان رياست کل عساکر (فرمانده کل قشون) رابراي او باقي گذاشت. چند روز بعد او را بحکومت کاشان منصوب کرد وروز 25 محرم سال 1268 اميرکبير را بطرف کاشان حرکت دادند و درحقيقت او را با وضع نامناسبي تبعيد کردند. آنگاه تمام عناصر مخالف داخلي و خارجي که در زمان صدارت اميرکبير در کمين نشسته بودند دست بدست هم دادند و حکم قتل او را از شاه گرفتند و حاج علي خان حاجب الدوله با اينکه اميرکبير نسبت به او مهربانيهاي بسيار کرده بود مامور اجراي فرمان شد و در روز جمعه 17 ربيع الاول سال 1268 ماموريت خود را در حمام فين کاشان بانجام رسانيد.
      بدين ترتيب بزرگترين مرد تاريخ قرون اخير ايران را بفرمان پادشاهي که امير بر گردن او حقوق خدمت و تربيت داشت و بتوطئه يک مشت خائن ناکس بخاک و خون کشيدند و بحيات پرافتخار آن رادمرد بزرگ و مظهر مردانگي و غيرت و وطن پرستي پايان دادند تا بآسودگي و خيال راحت بتوانند بحيات ننگين و سراسر فجايع خود ادامه دهند. اين حادثه جانگداز براي ايران و ايراني متضمن دو رشته آثار سوء بود: يکي آنکه بي اغراق خاک مذلت بر فرق کشور و قومي ريخت که امير عمر خود را براي نجات آنها از حال نکبت و بدبختي صرف مي کرد و از ميان رفتن او بار ديگرکشور و اين قوم را بيش از پيش در گرداب ذلت و پستي انداخت. ديگرزشت نامي و ذکر بسيار بدي بود که بر اثر اين قتل شنيع در ممالک خارج و در ميان خارجيان دامن گير قوم ايراني گرديد. اميرکبير در تاريخ دو قرن اخير ايران مانند چراغ تابناکي بود که بناگاه درخشيدن گرفت و دردل ميهن پرستان واقعي پرتوي از اميد افکند و پس از مدت بسيارکوتاهي خاموش شد و با خاموشي او بار ديگر تاريکي محض سراسرخاک اين کشور را فراگرفت.
      مورخان و کساني که با اميرکبير آشنايي پيدا کرده و در احوال وي بمطالعه پرداخته اند عموما زبان بتحسين امير گشوده و او را مرد بزرگو فوق العاده اي دانسته اند چنانکه اين ستايشها گاهي جنبه اغراق آميز پيدا ميکند. واتسون انگليسي مينويسد نسل تازه ايران را نمي توان بکلي سست و فرسوده شمرد چه ميتواند مردي چون ميرزا تقي خان بوجود آورد‚ او در ميان رجال مشرق زمين که تاريخ جديد نام آنها راثبت کرده مقام بي همتائي را داراست. اميرنظام همان کسي است که ديوژن در روز روشن با چراغ در پي او ميگشت‚ او سزاوار است که بنام اشرف مخلوقات خداوند بشمار آيد. (از ميرزا تقي خان اميرکبير تاليف عباس اقبال) (از زندگاني ميرزا تقيخان اميرکبير تاليف حسينمکي) (از اميرکبير و ايران تاليف فريدون آدميت).
       
  • فراهان
    • فراهان. [ فَ ] (اخ) نام يکي از دهستانهاي بخش فرمهين شهرستان اراک است. اين دهستان در شمال شهر اراک و کوير نمک ميغان واقع وهواي آن سرد و سالم و آب کليه قراء آن از قنوات است که طول اکثرآنها به 6هزار گز مي‌رسد. فراهان از سه قسمت به نام بالا و پائين و سادات تشکيل ميگردد. جمع قراء دهستان فراهان 129 قريه و داراي61هزار تن سکنه است. محصولاتش غلات‚ بنشن و ميوه‌جات است.گله‌داري يکي از کارهاي عمده سکنه بخش و پوست بره اين حدود به‌خوبي معروف است و خريدار زياد دارد. صنايع دستي زنان اين دهستان قالي و قاليچه بافي با نقشه است. قراء مهم دهستان عبارتند از هزاوه که يکي از قراء خوش آب‌وهواي فراهان سادات بوده مولد مردان بزرگي مانند اميرکبير‚ ميرزا بزرگ فراهاني و ميرزا ابوالقاسم قائم مقام است و فعلاً در حدود هفتصد تن سکنه دارد. جلوس اباقاخان بن
      هلاکوخان بعد از پدر در تاريخ 13 رمضان 663 ه .ق. در اين قصبه بوده است و ابنيه باستاني به صورت خرابه در آن ديده ميشود. قصبه ساروق يکي ديگر از قراء مهم فراهان است که داراي 2500 تن سکنه است و حمدالله مستوفي نسبت بناي آن را به شاه طهمورث ميدهد. سابقا بسيار آباد و کرسي ولايت و مرکز حکمراني بوده است. چند بقعه به نام72 تن از قرن هفتم هجري در اين قصبه ملاحظه ميگردد. قاليچه هاي مرغوبي در اين قصبه بافته ميشود. ديگر از قراء قديمي فراهان زلفآباد است که روزگاري شهر مهم و پرجمعيتي بوده است. قصبه فرمهين در مرکز دهستان فراهان واقع و فعلا همه روزه بين فرمهين مرکز فراهان و شهر اراک اتومبيل رفت و آمد مي نمايد. کوير نمک ميغان در قسمت جنوبي دهستان فراهان واقع است و قراء نزديک به کوير به واسطه مجاورت با کوير داراي هواي ناسالم و آب شورند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 2).
  • فرمهين
    • فرمهين. [ فَ مَ ] (اخ) نام يکي از بخشهاي چهارگانه شهرستان اراک است. اين بخش در قسمت مرکزي شهرستان اراک واقع است. از طرف شمال به دهستان رودبار‚ از خاور به دهستان آشتيان و از باختر به دهستان بزچلو شراء و از جنوب به شهر اراک و قره کهريز محدود است.
      قسمت عمده بخش دامنه و دشت است. کوير ميغان تقريبا در وسط اين بخش واقع شده. دهستان فراهان بالا و پائين در قسمت شمال وفراهان سادات در باختر آن و دهستان مشک آباد در قسمت جنوب کويرمذکور واقعند. ارتفاعات تفرش و رودبار از خاور و شمال‚ ارتفاعات شراء از باختر تا کوهستان راسوند‚ و قره کهريز از جنوب‚ اين بخش را
      محصور نموده اند. قراء کوهستاني و دامنه بخش خوش آب و هوا و قراء نزديک به کوير مرطوب و آب آنها به نسبت نزديکي به کوير شور وهواي آنها ناسالم است. اين بخش از دو دهستان به نام فراهان ومشک آباد تشکيل شده و جمع قراء آن 180 قريه بزرگ و کوچک وداراي 19 هزار تن سکنه است. مرکز بخش قصبه فرمهين است که تقريبا در مرکز دهستان فراهان واقع شده است. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 2).
       
  • فرمهين
    • فرمهين. [ فَ مَ ] (اخ) قصبه مرکزي بخش فرمهين شهرستان اراک ومختصات جغرافيايي آن به شرح زير است:
      طول 49 درجه و 41 دقيقه‚ عرض 34 درجه و 30 دقيقه‚ ارتفاع از سطح دريا 1800 متر. اين قصبه در 42هزارگزي شمال اراک و مرکز بلوک فراهان واقع است.ناحيهاي است واقع در دشت‚ سردسير و داراي 1670 تن سکنه. از قنات
      مشروب ميشود. محصولاتش غلات، انگور و انواع ميوه،بنشن و پوست بره است. اهالي به کشاورزي و گله داري گذران مي‌کنند. از صنايع دستي زنان قاليچه بافي با نخ فرنگ و نقشه است. راه نيمه شوسه به اراک دارد و همه روزه اتومبيل رفت و آمد مي‌کند. به‌علاوه به قراء سربند و آشتيان در فصل خشک اتومبيل مي توان برد. اداره بخشداري و شعبه پست درقصبه ايجاد شده و نامه‌ها در هفته دو روز با پيک سوار به اراک حمل مي شود. مزارع فرمنک و شريف آباد جزء فرمهين است. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 2).
       
  • قائم مقام (ميرزا بزرگ)
    • قائم مقام. [ ءِ مَ ] (اخ) ميرزا عيسي پدر ميرزا ابوالقاسم قائم مقام مشهور به ميرزا بزرگ و از وزراي فتحعليشاه قاجار است. اديبي بارع ومنشيي فاضل بوده و از اوست: 1- اثبات النبوة الخاصة به زبان فارسي.2- احکام الجهاد و اسباب الرشاد که رساله‌اي است فارسي پيرامون جهاد که آن را جهاديه کبري نيز گويند. 3- الجهادية الصغري و ديباچه اين دو کتاب از ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فرزند صاحب ترجمه است و او را سه پسر ديگر نيز بود: 1- ميرزا معصوم که در حال حيات پدر فوت شده. 2- ميرزا حسن وزير. 3- حاج ميرزا موسي خان متولي مشهد مقدس رضوي که موقوفات بسياري داشته است از جمله حمامي است در بازار تبريز که تاکنون (زمان مولف ريحانة الادب) دائر و به نام خود او معروف است وي به سال 1237 ه.ق درگذشت. (از ريحانة الادب ج3ص255 از الذريعه ج2 ص393).
  • قائم مقام (ميرزا ابوالقاسم)
    • قائم مقام. [ ءِ مَ ] (اخ) ميرزا ابوالقاسم فراهاني تهراني‚ از ادباي عهدفتحعليشاه قاجار است. اديبي فاضل‚ منشي‌اي کامل‚ شاعري ماهر‚مترسلي دانشمند و در نظم و نثر فارسي استاد بوده و به ثنائي تخلص مي‌نمود. وي به سال 1193 ه . ق. متولد شد و به سال 1237 ه . ق.پس از وفات پدرش ميرزا عيسي‚ ميرزاابوالقاسم به وزارت شاه منصوب و به قائم مقام ملقب گرديد. وي اوائل عهد محمدشاه قاجار رانيز ديده و سال 1251 ه . ق. در گذشته و يا به سعايت جمعي بدستور محمدشاه به قتل رسيد. از اوست: 1- منشآت قائم مقام که حاوي نوشته‌ها و انشاهاي اوست. پس از وفاتش حاج فرهاد ميرزامعتمد الدوله مجموع آنها را گردآوري کرد و آن به سال 1264 ه . ق. بدستور اويس ميرزا پسر حاج فرهاد ميرزا چاپ و منتشر شده کتابي است مشتمل بر فوائد علمي و ادبي و تاريخي و به منشآت قائم مقام يا«انشاء قائم مقام» معروف است. قبل از آنکه نمونه‌اي از منشآت او نقل شود خوب است خلاصه تصرفاتي که او در نويسندگي بکار آورده استشرح شود: 1- شيريني بيان و عذوبت الفاظ و حسن ادا. 2- کوتاهي جمله‌ها که ديري بود از بين رفته بود و علاوه بر مزدوجات و تکرار معناي هر مزدوجي باز جمله‌ها را با قرينه سازيها مکرر مي‌کردند وخواننده را کسل ولي قائم مقام از ازدواج تجاوز نمي‌کند و قرينه‌ها رامکرر نمي‌سازد مگر آنجا که بلاغت کلام اجازه دهد. 3- دقت در حسن تلفيق هر مزدوج از سجعهاي زيبا که شيوه خاص شيخ سعدي است.4- حذف زوائد القاب و لاطائلات و تعريفهاي خسته کننده در هر مورد.5- ترک استشهادات مکرر شعري از تازي و پارسي مگر گاهي‚ آنهم به قدري زيبا و خوش ادا و با حسن انتخاب که گوئي شاعر آن شعر را فقط براي همين مورد گفته است و همينطور است در استدلالات قرآنيه وحديث و تمثل و ساير اقتباسات. 6- صراحت لهجه و ترک استعاره وکنايه و تشبيبهاي دور و دراز خسته کننده. 7- اختصار و ايجاز که دراداي جمله‌ها و بسط مقال ايجاز را بر اطناب رجحان مي‌نهد و از اينرومراسلات او نسبت به رسم آن عصر همه مختصر است. 8- ظرافت ولطيفه پردازي که از مختصات گلستان شيخ سعدي است و قائم مقام نيزدر اين باره دستي قوي داشته است. مخصوصا در آوردن لغات ومصطلحات تازه که استعمالش براي نويسندگان محافظه‌کار دشخوار بلکه
      محال مي‌شود و همواره در اين مورد براي گريز از ذکر يک لغت صاف و صريح به چندين لغت عربي و کنايه و استعاره ادبي متوسل مي‌شدند.اما قائم مقام هرچه مي‌خواست مي‌نوشت و آن را طوري مي‌آراست که به نظر مقبول مي‌آمد. 9- عبارتش مثل گلستان شيخ آهنگ‌دار است و اينک نمونه‌اي از آثار او آورده مي‌شود بعد العنوان:
      خدايا راست گويم فتنه از تست
      ولي از ترس نتوانم چخيدن
      لب و دندان ترکان خطا را
      بدين خوبي نبايست آفريدن
      که از دست لب و دندان ايشان
      به دندان دست و لب بايد گزيدن
      ميفرمايند [ يعني وليعهد ] پلوهاي قند و ماش و قدحهاي افشره وآش شما است که حضرات را هار کرده است اسب عربي بي‌اندازه جونمي‌خورد‚ و اخته قزاقي اگر ده من يکجا بخورد بد مستي مي‌کند‚ خلاف يابوهاي دو درغه (1) که تا قدري جو زياد ديد و در قوروق (2) بي‌مانع چريد اول لگد به مهتري که تيمارش مي‌کند مي‌زند!
      اي گلبن تازه خار جورت
      اول بر پاي باغبان رفت!
      از تاريخي که شيخ الاسلام تبريز در فتنه مغول صلاح مسلمين را دراستسلام ديد تا امروز که در عهد جهانشاهي و مظفري چه سلاطين صفوي چه نادرشاهي و کريمخاني‚ چه در حکومت دنبلي و احمدخان هرگز علماي تبريز اين احترام و عزت و اعتبار و مطاعيت نداشتند تا دراين عهد‚ از دولت ما و عنايت ما است که علم کبريا به اوج سماافراشته‌اند سزاي آن نيکي اين بدي است امروز که ما در برابر سپاه مخالف نشسته‌ايم و مايملک خود را بي محافظ خارجي به اعتماد اهل تبريز گذاشته‚ در شهر پايتخت ما آشوب و فتنه بکنند و دکان بازار ببندند
      و سيد حمزه و باغميشه بروند و شهرت اين حرکت را مرزويج در ملکروس و صفيخان در آستانه همايون و ديگران در ملک روم بدهند.روي اهل تبريز سفيد! اگر فتحعليخان عرضه داشت و کدخدايان آدم بودند با اينکه مثل ميرزا مهدي آدمي در پهلوي آنها است فتاح غيرعليم چه جرأت و قدرت داشت که مصدر اين حرکات شود؟! فرمودند اگرحضرات از آش و پلو سير نشوند بجا اما شما را چه افتاده است که اززهد ريائي و نهم ملائي سيرمي‌شويد‚ کتاب جهاد نوشته شد‚ نبوت خاصه به اثبات رسيد‚ قيل و قال مدرسه ديگر حالا بس است يک چند نيزخدمت معشوق و مي کنيد صد يک آنچه با اهل صلاح حرف جهاد زديد اگر با اهل سلاح صرف جهاد شده بود کافري مي‌ماند که مجاهدي لازم باشد‚ باري بعد از اين سفره جمعه و پنجشنبه را وقف اعيان شهر وکدخداي محلات و نجباي قابل و رؤساي عاقل بکنيد‚ سفره زرق و حيل را بر چينيد‚ سکه قلب و دغل را بشناسيد.
      نقد صوفي نه همه صافي بي‌غش باشد
      اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
      تا حال هرچه از اين ورق خوانديم و بر اين نسق رانديم سود و بهبودي ظاهر نگشت بلکه اينها که مي‌شود از نتائج نمازهاي روز جمعه ونيازهاي شب جمعه ما و شماست. من بعد بساط کهنه برچينيد و طرح نودراندازيد. با اهل آن شهر معاشرت کنيد و مربوط شويد‚ دعوت وصحبت نمائيد. از جوانان قابل و پيران کامل آنها چند نفري که بکارخدمت آيند انتخاب کنيد و هزار يک آنچه صرف اين طائفه شد مصروف آنها داريد‚ و ريک اين جماعت را دور بيندازيد مثل ساير ممالک محروسه باشد‚ نه اذيت و اضرار‚ نه دخالت و اقتدار... عاليجاه ميرزامهدي در حقيقت يکي از امناي دولت و محارم حضرت ما است. دخلي به آن دار و دسته ندارد. آب و گل و جان و دل او در هواي ما و رضاي ما
      است و لايستوي البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج اگر هم اسم آنها است بحمدالله هم رسم نيست به دانش از آنها ملاتر است و به خدمت بالاتر. مؤانست شماها مجانست آنها را از پيش در کرده با امناء و محارم ما مجانس است و با التفات و مکارم ما موانس.
      گرچه از طبعند هر دو به بود شادي ز غم
      ورچه از چوبند هر دو به بود منبر ز دار.
      اگر صحبت ارباب کمال را طالب باشد مثل جناب حاجي فاضلي و حاجي عبدالرزاق بيک اديب کاملي در آن شهر است‚ پرکار و کم خوراک و موافق عقل و معاش و امساک. العياذ بالله گوده ملا که لوده خدا است و هر قدرهل امتلات بگوئيد هل من مزيد مي‌گويند: مثل يابوهاي پرخور کم‌دو.آفت کاه و غارت جو! قربان افنديهاي رومي و پادريهاي فرنگي بروند نه آن علم و فضيلت داشتند که جواب پادري بنويسند‚ نه اين غيرت وحميت دارند که مثل افنديهاي روم در مسجد و راه گلدسته ببندند. خلق را همچنانکه بالفعل روبروي ما رانده‌اند به حفظ ملک و حراست دين خودشان بخوانند. ماشا الله وقتي که پنجه دليري مي‌گشايند تيغي که امروز بر روي سپاه عثماني بايد کشيد بميرزا امين اصفهاني مي‌کشند. شکار خانگي و شعار ديوانگي را اعتقاد دارند. باري حالا که به اين شدت دلاور و دلير و صاحب گرز و شمشيرند قدم رنجه کنند و با ياغي پنجه کنند! رقم مبارک در اين باب به افتخار شما صادر شده است و شما درهر باب مختار و قادر‚ والسلام علي من اتبع الهدي.
      2- کتاب جلايرنامه که مثنوي فکاهي است و به نام غلام جلاير(غلام خود)
      نظم کرده و در ضمن ديوان او به چاپ رسيده است. 3- الجهاديه. 4-ديباچه جهاديه صغراي پدرش ميرزا عيسي. 5- ديباچه جهاديه کبراي پدر. 6- ديوان شعر که با کتاب جلايرنامه يکجا چاپ شده است. از اشعاراوست:
      گر در دو جهان کام دل و راحت جان است
      من وصل تو جويم که به از هر دو جهان است
      در کيش من ايماني اگر هست بعالم
      در کفر سر زلف چو زنجير بتان است
      گر واعظ مسجد بجز اين گويد مشنو
      اين احمق بيچاره چه داند حيوان است
      گر مذهب اسلام همين است که او راست
      حق بر طرف مغبچه دير مغان است
      او خون دل خم خورد اين خون دل خلق
      باور نتوان کرد که اين بهتر از آن است.
      (از ريحانة الادب ج4 ص 391-392) (الذريعه ج2 ص 393)(سبک شناسي ج3 صص350 - 355 از مخزن الانشاء صص324 -326).

      _______________________________________________________________________
      1. دودرغه اسب اكدش و دورگه است كه به عربي هجان گويند.
      2.قرق هم نويسند يعني خاص و محل خاص و كلمه مفعولي است.
 
     

شما بازديد كننده شماره Hit Counter هستيد

صفحه اصلي تارگاه فرمهین    نسخه پشتيبان تارگاه فرمهين